نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: چيز زيادی نميخوام

1038
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2020
    شماره عضویت
    44744
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    چيز زيادی نميخوام

    راستش من برادرمو خيلی وقته نديدم خيلی هم دلم براش تنگ شده ولی با من قهر کرده،داداشم از من کوچکتره 20 سالشه من 25 سال ولی حتی يک پيامک هم نميفرسته،چند سال گذشته ديگه به نبودنش عادت کردم 5 ساله که رفته حتی صداشم نشنيدم،ولی وقتی ميبينم اطرافم خيليا با برادرشون بيرون ميرن حرف ميزنن از خودم ميپرسم منم برادر دارم چرا رفت يک شهرستان ديگه؟ چرا نبايد پيشم باشه؟ بهش فکر ميکنم خيلی غصه مياد سراغم،به من ميگه اگه برگردم پيشت ياد خاطرات بد ميافتم از غصه دق ميکنم،خاطره بدش اينه که پدرمون از دست داديم و داداش کوچيکم همش تو فکر پدرمه،اصلا نمياد خانه پيش منو مادرم،فکر ميکنه اگه برگرده بايد سختی بکشه چون پدرم ورشکست شد بعد مريض شدو از دنيا رفت،حالا اين حرفای اونه،خودم که تنها موندم کسی پيشم نيست يروز دم در خانه نشسته بودم که يک پسري رو ديدم که همه چيزش شکل داداش کوچيک منه هم ظاهرش هم رفتارش وقتی ميبينمش انگار داداش خودمو ميبينم! هميشه ميبينمش ولی فکر ميکنم اگه ازش بخوام دوستم باشه مثل دوتا داداش شايد به من بخنده که چقدر بی کسو تنهام يا شايد فکر کنه مشکل دارم،دوست دارم باهاش رفيق بشم حالا ميخوام بفهمم چطوری برم سمتش باهاش حرف بزنم؟ هميشه دعا ميکنم که يا داداشم برگرده يا جاشو پر کنه،دنيا معرفت نداره

  2. کاربران زیر از none24 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : چيز زيادی نميخوام

    سلام

    چرا خودتون نمیرید برادرتون رو در شهرستان ببینید؟

    شاید اگه چند روز مهمونش بشید دلتنگیتون رفع بشه.

  4. بالا | پست 3


    عنوان کاربر
    مدیر کل
    تاریخ عضویت
    Nov 2019
    شماره عضویت
    42303
    نوشته ها
    220
    تشکـر
    0
    تشکر شده 71 بار در 62 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چيز زيادی نميخوام

    با سلام خدمت شما دوست عزیز
    احساس ناراحتی و غم و تنهایی و دلتنگی که تجربه می کنید کاملا قابل درک است.
    توجه داشته باشید که آن فرد برادر شما نیست و کسی نمی تواند جای ایشان را برای شما پر کند.
    اگر چه خواسته خودتان را واضح عنوان نکردید اما به نظر می رسد شما در حوزه روابط دچار مسئله هستد و مشکل اصلی شما نبودن برادرتان نیست بلکه نداشتن رابطه های با کیفیت در زندگی تان است.
    دوستان صمیمی و قابل اعتماد هم ممی توانند در دوران سختی بسیار حضور موثری داشته باشند و اگر در این سن تا این حد احساس تنهایی دارید بهتر است حتما به فکر باشید که برای این مسئله و مشکل خودتان اقدامی انجام دهید.
    نشستن و فکر کردن به نداشته ها و مرور ای کاش ها کمکی به بهبود زندگی افراد و رفع مشکلات آن ها نخواهد کرد بلکه بهتر است به جای فکر کردن به خود این مشکل و غرق شدن در افکار منفی و افسوس، به فکر چاره و راه حلی برای برطرف کردن این ناراحتی خودتان باشید و با تشخیص درست مسئله و خواسته ای که دارید سعی کنید در جهت تحقق آن اقدامات لازم را انجام دهید و خودتان را در برابر خواسته ها و نیازهایتان مسئول بدانید.
    چرا که هر کسی خودش مسئولیت پیگیری خواسته ها و نیاز های خودش را دارد و باید برای تحقق آن ها فعالانه متعهدانه تلاش کند و قرار نیست خود به خود برآورده شوند یا فرد دیگری مسئول آن باشد چون دیگران هم در خدمت خواسته ها و نیازهای خودشان هستند.
    یکی از اساساسی ترین نیازهای فردی نیاز به داشتن رابطه های امنی است که در آن احساس تارزشمندی و صمیمیت دریافت کند و دوست داشته شود و دوست بدارد اما از سوی دیگر ارتباط گرفتن و نگه داشتن رابطه ها و برقراری رابطه با کیفیت هم خودش یک مهارتاکتسابی است که نیاز است آن را به دست آورید.
    برادر شما هم به هر دلیلی مسیر متفاوتی را انتخاب کرده است، اگر می توانید از طریق گفتگو اعتماد او را جلب کنید در غیر این صورت او را همان طوری که هست با تمام خواسته ها و انتخاب هایش حتی اگر از نظر شما نادرست باشد، بپذیرید.
    هر چند دلیل قهر ایشان با خودتان را توضیح ندادید اما اگر خواسته شما این است که با ایشان ارتباط خوب و صمیمانه ای داشته باشید فکر کنید ببینید چگونه می توانید در این راستا رفتارهای موثر تری را انجام دهید.
    رفتارهای کنترل گرانه ای مانند سرزنش کرد، قضاوت منفی کردن، بر چسب زدن، قهر کردن و غر زدن و توهین و تحقیر و پرخاشگری همگی باعث تخریب رابطه و دور شدن بیشتر افراد از یکدیگر می شود.
    در مقابل انجام رفتارهای حمایت گرانه و همدلانه می تواند افراد را به یکدیگر نزدیک کند و پیوند و صمیمیت بیشتری را به وجود آورد.
    پس بهتر است ببینید چگونه می توانید در جهت ایجاد صمیمیت بیشتر و رابطه بهتر با برادرتان اقدامات لازم را انجام دهید مثلا تماس بگیرید حال او را بپرسید و بپذیرید که انتخابش همین بوده و به او و انتخابش احترام بگذارید و او را همین طوری بپذیرید و بعد تلاش کنید یه یکدیگر نزدیک تر شوید شاید دیدارهای منظم کمک کننده باشد و در جایی یکدیگر را ملاقات کنید که مورد رضایت هر دوی شما باشد و اقداماتی مانند این.
    در کنار این به شما توصیه می شود حتما با توجه به خلق پایینی که تجربه می کنید به یک روانشناس یا مشاور مراجعه حضوری و یا غیر حضوری داشته باشید تا پس از انجام بررسی های دقیق و ارزیابی های مورد نیاز بتوانید مداخلات لازم را در این زمینه دریافت کنید و خودتان را در مسیر تحقق خواسته ها و نیازهایتان و اهدافتان توانمند تر سازید و در صورت لزوم مهارت های جدیدی بیاموزید و بدانید چگونه احساسات و هیجانات منفی خودتان را به گونه ای مدیریت کنید که مانع تجربه یک زندگی خوش و لذت بخش در شما نشوند و بتوانید از این طریق رابطه های خوب و با کیفیتی بسازید.

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2020
    شماره عضویت
    44744
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : چيز زيادی نميخوام

    نقل قول نوشته اصلی توسط Experience نمایش پست ها
    سلام

    چرا خودتون نمیرید برادرتون رو در شهرستان ببینید؟

    شاید اگه چند روز مهمونش بشید دلتنگیتون رفع بشه.
    سلام،ميخوام اون برگرده خانه،ما با هم بزرگ شديم تو يک اتاق غذا ميخورديم،درد دلمون بهم ميگفتيم،ولی ای بد روزگار! روز بعد از دفن پدرم و مراسم عزا ديگه با من حرف نزد،صبح بود که زودتر از من از خواب بيدار شده بود منم بيدار شدم ديدم داره لباساشو تو ساکش ميريزه از جام بلند شدم نگاش کردم ازش نپرسيدم کجا ميخوای بری فکرشم نميکردم که ميخواد بره و ديگه برنگرده،همه اون روزا آمد جلو چشمم که چه محبتی بهم داشتيم،حاضر شدو لباساشو پوشيد رفت پيش مادرم تو اتاقش باهاش خدافظی کرد منم فقط نگاش ميکردم،چکار کنم من بزرگترم روم نشد بهش بگم حالا که بابا فوت کرد تو بمون پيشم تو اين محل جديد هيچکسو ندارم،آدم داداششو ول نميکنه،آخرش رفت،از پشت پنجره برای آخرين بار نگاهش کردم،حتی با من خدافظی هم نکرد! رفتم تو اتاق مادرم بهش گفتم اين کجا داره ميره؟ گفت ميره شهرستان پرسيدم برميگرده؟ گفت آره باز مياد،اينطوری به مادرم گفته بود،ولی از اون روز ديگه نيامد تا الان،من از خدا داداشمو ميخوام ولی وقتی ميبينم يک تماسم نميگيره يک پيامک هم نميده نميتونم برم پيشش حتما نميخواد برم،تا حالا به من نگفته بيا،يروز نزديک بود اشکم دربياد تو اتاقم بودم که کوشيمو برداشتم بهش پيام دادم بعد از 5 سال، با خودم گفتم شايد اگه بهش بگم دوستت دارم برگرده چون ميدونم خدا همه مارو آفريده همديگه رو دوست داشته باشيم،باهاش حرف زدم بازم همون حرفای قبلی رو تکرار کرد،آخرش بهش گفتم داداشی يادت نره! گفت چی يادم نره؟ گفتم اينکه خيلی تورو دوستت دارم يادت نره،اونم گفت همچنين،،،ولی چيزی بنام برادری وجود نداره خيلی نامردی يروز بهم ميرسيم داداشی
    ویرایش توسط none24 : 07-25-2020 در ساعت 11:32 PM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. زياد دچار سرماخوردگي ميشم
    توسط nader_1398 در انجمن مشاوره پزشکی
    پاسخ: 14
    آخرين نوشته: 07-31-2019, 01:42 PM
  2. پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 09-13-2016, 09:33 AM
  3. ترس و اضطراب زياد
    توسط animor در انجمن اضطراب
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 04-03-2016, 11:43 PM
  4. به همه چيز شك ميكنم.
    توسط آنديا در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 10
    آخرين نوشته: 06-09-2015, 01:02 AM
  5. 13 خاصيت اعجاب‌انگيز قهوه
    توسط mahsa42 در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 06-16-2014, 02:28 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد